فاطمه زهرا فاطمه زهرا ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

دخترم عشق من

عزیز تر از جانم

عسلم دیشب خیلی بی تابی کردی و همش از خواب بیدار میشدی . نمیدونم چی شده بود خیلی ناراحتت بودم نزدیکیای صبح خوابت برد تو خنکای هوا اروم خوابیده بودی . خواستم ببوسمت اما ترسیدم بیدار بشی از دور بوسیدمت و رفتم سر کار . خدا کنه توی مهد زیاد بهت سخت نگذره وبتونی اونجا  بخوابی . الهی مامان فدات بشه عزیزم
30 خرداد 1390

دلتنگیهای من

دختر گلم این دو روز تعطیل که باهم بودیم خیلی خوش گذشت دلم برات تنگ شده دلم میخواد هر چه زودتر ببینمت و در اغوشم بفشارمت . الهی مامان به قربونت بره که هر چی فشارت میدم هیچی نمیگی . کاشکی مادرم می بود و ازش میپرسیدم که منم کوچیک بودم همین جوری بودم ؟
28 خرداد 1390

ماه من

عزیز دلم   روز پدر خیلی خوش گذشت بابایی برامون سنگ تمام گذاشت کلی بردمون بیرون گشت و گذار کلی شیرینی خوردیم وشربت نذری برامون گرفت و کلی خندیدیم و تو هم همش از سر و کول بابا  بالا میرفتی  و همش میگفتی بابا   بابا    . راستش منو بابایی تو قید و بند کادو گرفتن نیستیم ما معتقدیم که دوست داشتن باید از ته قلب باشه نه ظاهری . همین که از زندگیمون راضی هستیم و به هم احترام میذاریم و احساس شادی و ارامش میکنیم کافیه و خودش بهترین هدیه است . ما توی این دنیا فقط همدیگه رو داریم و باید قدر همو بدونیم . خدا کنه همیشه هممون سالم و شاد باشیم  وهیچ غمی حتی به اندازه یک تیکه ابر کوچک توی زندگیمون نباشه که ارزو...
28 خرداد 1390

نوازش حرفهایت...

کجایی؟ دلم نوازش حرفهایت را زمزمه میکند دیشب دوباره امده بودی خندیدی و باز هم مثل همیشه رفتی  و من در حسرت نبودنت اه دل بر کاسه چشمانم ریختم اخر تو بگو کجایی؟ شبانگاهان  در ان هنگام که دست نیلوفری بندد به پای سرو کوهی دام گرم یاد اوری یا نه من از یادت نمیکاهم
24 خرداد 1390

به یادت هستم

عسلم  دیشب خونه عمه فاطمه بودیم و تو فقط راه میرفتی حالا  دیگه تو راه رفتن تعادل بیشتری داری و قوی تر قدم میذاری  فقط یه نفر میخواد که دنبالت راه بره تا مبادا کار خطر ناکی بکنی دیشب نزدیک بود گلدونای عمه رو بندازی  وهمش قاب عکس امین رو مینداختی زمین و اون هم کفرش درومده بود  اخه از هیچ چیز نمیترسی همه بهت میگن قلدر  . اگه همین جوری پیش بره خدا میدونه بزرگ بشی چی میشه . خدا اخر و عاقبت همه ما رو بخیر کنه .
23 خرداد 1390

همه ارزوی من

عشق من دیروز بعداز ظهر وقتی از خواب بیدار شدی خیلی کلافه بودی گمانم گرمت شده بود  منم برای این مواقع همیشه تو یخچال بستنی میذارم وقتی بستنیا رو دیدی خیلی خوشحال شدی و شروع کردی به دست زدن البته اینقدر ذوق کرده بودی که بعد از کف زدن شروع کردی به سینه زدن منو بابایی هم که غش کردیم بس که خندیدیم  الهی فدات بشم جیگرم که فرق کف زدن و سینه زدن رو نمیدونه  .
22 خرداد 1390

هدیه اسمونی من

عشق من دیروز جمعه یه روز تعطیل خیلی خوب بود بر خلاف پنج شنبه که لب به غذا نزدی دیروز خوب غذا خوردی . دیروز همش سعی میکردی کفشاتو بپوشی و راه بری و البته یه چند دفعه ای هم  زمین خوردی . برای خودت اواز میخوندی و میخندیدی . وقتی داشتم قلقلکت میدادم و تو هم از خنده ریسه میرفتی دیدم دندونای نیشت هم سر زده و دوتا باهم دارن بیرون میان تازه اون وقت فهمیدم دلیل بیقراریات و غذا نخوردنت چی بوده الهی من فدات بشم دختر گلم 
21 خرداد 1390

همه دلواپسیهام

نفسم دیروز تو مهد حالت بد شده بود وقتی رفتم دنبالت دیدم لباساتو عوض کردند خانوم مربیت گفت که صبح وقتی شیر  تو خوردی و میخواستی غذا بخوری حالت بد شده و همه رو پس دادی الهی قربونت برم عزیز دلم . وقتی اوردمت خونه دوباره حالت بد شد و هر چی شیر خورده بودی پس دادی برات زیره ونبات دم کردم و خوردی و خوابیدی اونقدر دلواپس تو بودم که با وجود خستگی نتونستم بخوابم از خیر خواب گذشتم و رفتم لباس و تشک  مهدت رو شستم و غذا درست کردم شب عمه فاطمه اومدن خونمون و تو با نازنین و امین بازی کردی عمه خیلی دوست داره و تو هم خوب خودت رو براشون لوس میکنی عمه برای نازنین کفشای خوشکلی گرفته بود ولی براش کوچک بود قرار شد امروز باهم بریم هم کفشای نازی رو ع...
17 خرداد 1390

ابرو کمون مامان

عشق من    دیروز وقتی اومدم مهد دنبالت داشتی بازی میکردی و میخندیدی  تو راه هم تا برسیم خونه کلی برا خودت اواز خوندی وقتی رسیدیم خونه  شیر تو خوردی و اونقدر خسته بودی که زود خوابیدی منو بابایی هم ناهار خوردیم و کنارت خوابیدیم هممون تا ساعت ٦ خواب بودیم  منو بابایی بیدار شدیم اما تو هنوز دلت میخواست بخوابی اما نذاشتیم که بخوابی چون اگه بیشتر بخوابی شب تا ساعت ١و ٢ بیداری و دمار ما رو  در میاری برای همین با ماچ و قلقلک بیدارت کردیم بعد با بابایی رفتی خونه عمو تا من به کارام برسم . تو این فاصله غذا اماده کردم و یه کم تمیز کاری . و بعد به یاد اون وقتا سریال قصه های جزیره رو نگاه کردم بعد دیگه طاقت نیاوردم لباس پ...
11 خرداد 1390